ارمیا

یکی مثل بقیه

ارمیا

یکی مثل بقیه

آخرین نظرات
۰۵
مرداد
۰۲

عاشورا هر سال می آید و حقیقتا هر سال چیزهایی به من می آموزد که سال قبل نمیدانستم و شاید نمیفهمیدم.

اما اگر عاشورا بوجود نیامده بود و نوه های پیامبر اسلام کشته نمیشدند ، چه اتفاقی می افتاد؟

یا اگر کشته میشدند ولی همچون امام علی ع یا امام حسن علیه السلام ، چه فرقی میکرد؟

بیایید با هم مرور کنیم ، پیامبر در جزیره العرب به پیامبری مبعوث می شود ، پیامبر از نسل ابراهیم خلیل است ، او که سر منشا تمام ادیان ابراهیمی است و زندگی اش سراسر ایمان و تقوا و راستی است.

۲۰
خرداد
۰۲
در روزگاران اخیر ، پیر پشه ای که عمری هفت روزه داشت ،جلسه ای گذاشته بود و همه پسرپشه ها و دختر پشه ها(مدرسه های دخترپشه ها و پسرپشه ها به دلیل عمر کوتاه مختلط برگزار میشود!) را دور خود جمع کرده بود تا نکاتی چند از روش زندگی کردن به آنها بیاموزد.

 

 
۲۹
اسفند
۰۱

چند وقتی است به این فکر میکنم که خیلی از چیزهایی که بشر ساخته به خاطر درونیاتش و حالات روحی و روانی درونش هست.

مخصوصا وقتی بحث مجازات پیش میاد انگار که گیرنده های درونی افراد مجازات گر روشن میشه تا فردی رو که میخوان به بدترین شکل ممکن مجازات کنند.

در واقع الان هم وقتی کسی را بخواهیم مجازات کنیم اول درون خود رو نگاه میندازیم و میبینیم چه چیزی خودمان را آزار میدهد و همان را روی آن شخص اجرا میکنیم.

۱۱
اسفند
۰۱

هیچوقت با شوها و برنامه هایی که مردم رو وادار به خندیدن میکنند خوشم نمیومده و نمیاد، فرقی هم نمیکنه که ایرانی باشه یا خارجی.

چه خندوانه باشه چه الن شو ، هر دوشون سوراخ دعا رو گم کردند و با یک فلسفه مسخره که خندیدن صرف باعث شادی میشه میخوان که مردم رو به برنامه هاشون جذب کنند.

۱۰
اسفند
۰۱

سالهاست که عادت دارم که قبل از خواب حداقل نیم ساعتی از همه رسانه ها اعم از صوتی شنیداری موبایل و اینترنت دوری میکنم.

این عادت که در واقع شروعش دو تا دلیل داشت ، یکی مسائل مربوط به خودشناسی و دیگری مسائل مربوط به سلامتی جسمی.

در مورد بعد خودشناسی باید این رو توضیح بدم:

خوابهای ما مهمترین راه ارتباطی ما بادرون خودمان هستند ، برای ماهایی که دچار روزمرگی هستیم ، توجه به خوابها و پیام هایی که در خواب به ما میرسند از مهمترین راه های شناخت خودمان است که نباید این روزنه را ببنیدم تا همه خوابهای ما به اضغاث احلام و خوابهای بیهوده و پریشان و آشقته دربیایند که البته آشفتگیه اکثریت خوابها خود نشان مهمی در آشفتگی درونی فرد شمرده میشود.

۱۰
اسفند
۰۱

دیشب داشتم از کنار یه وسیله تو خونمون رد میشدم که یه زمانی یه وسیله پر مناقشه در خونه ما بود و البته بیشتر در ذهن من!

این وسیله دو تا ازش بود یکی آبی و یکی قرمز ، که آبی رو من خریده بودم و قرمز رو هم خانوادم.

داداشم که میخواست از خونه بره بدون اطلاع من و فارغ از اینکه بدونه اون آبی رو من خریده بودم ، تصمیم گرفته بود آبیه رو با خودش ببره و من سر همین موضوع با خانوادم بحث کردم و البته به خاطر اینکه برادرم داشت میرفت به اون چیزی نگفتم!

اما دیشب ناگهان دیدم که شاید یکسال باشه که اصلا از این وسیله استفاده ای نکرده بودم و اصلا حتی بهش فکر هم نمیکردم و شاید اگه جلوی چشمم نبود حتی اصلا از یادم هم رفته بود.ولی اون موقع گویی مهم ترین مسئله تاریخ زندگی من بود!

البته در واقع موضوع اون وسیله نبود موضوع "من" بود ، این من بود که بهش برخورده بود که بدون هماهنگیش اینکار شده بود.

اینجا دوتا نکته رو بگم:

یکی اینکه من فکر میکنم گزینش های ما بیشترشون بر همین اساس انجام میشه ، حتی شاید کسایی که خیلی اصرار روی عشقهای فضایی شون دارند بد نیست یه تحلیلی بکنند و ببینند کجای کارند و این عشق فضایی در کجای زمین داره زندگی میکنه که اونها دوست دارن اون جنبشون رو نبینند!

دو اینکه فارغ از کیفیت وسایل اصولا ظواهر چیزها و حتی ظواهر آدمها (زشتی و زیبایی) مساله ایه که معمولا در چشم ماست فارغ از اینکه اصل اون مایه و باطن اون چیزه و میزان اهمیتی که ما باید بدیم باید به محتوای اون چیز باشه چرا که محتواست که بقای هرچیزیست.

حتی در حوزه فیلم و ادبیات و آدمها اگر توجه کنیم آدمهای با محتوا یه جورهایی ماندگار شدند و آدمهای سطحی فراموش!

ترکیب این موضوع با دیدن اون وسیله به خاطر فیلمی بود که یکی از دوستان بهم معرفی کرد.فیلم مائودی ،فیلمی که به عینه نشون میداد که درون و باطن یک فرد چطور میتونه فرد دیگری رو به کلی دگرگون کنه...

نتیجتا اینکه اولویتهایی که داریم بیشترشون در واقع اولویت ما نیستند و فقط اولویتی است که "من" دارد و شاید سالهای سال درگیر برطرف کردن اولویتهای این "من" باشیم و از اولویتهای حقیقی خودمان فارغ باشیم.

و اینکه آدمهای با ایمانی که گاهی دعاهاشون بر آورده نمیشه ، دعایی که "من" انسان رو تغذیه کنه برآورده نمیشه و بد نیست در دعاهایی که میکنیم ببینیم چقدر برای "من" کار میکنیم.

چند خواهی پیراهن از بهر تن                                تن رها کن تا نخواهی پیرهن

یا حق



۱۰
اسفند
۰۱

موضوعی که خیلی وقت بود که دوست داشتم در موردش بنویسم ، موضوع زن بودن در جوامع امروزی است.

در راستای همین موضوع مهم به کتابی بسیار مفید و قابل توجه به نام "زن بودن" اشاره میکنم:

۱۰
اسفند
۰۱
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۰ اسفند ۰۱ ، ۱۵:۲۹
۱۳
آذر
۰۱
یکی از چیزهایی که در عرفانهای هندی و غیر دینی زیاد روش بحث میشه اینه که انسانها در هر شرایطی که باشند دوران کودکیشون معمولا خاطره های خوشی دارند و خیلی افراد دوست دارند به کودکیشون برگردند.
و بعد راه کارهایی ارائه میدهند که چطور اون دوران رو بازهم تجربه کنیم.
مدتی ذهنم درگیر این موضوع بود تا اینکه یه مقاله ای در موردش خوندم که خلاصش این بود که کودکی برای ما لذت بخش بوده چون بیشتر پیرامون امور مربوط به زندگی صرف میچرخیده یعنی حالتی از انسان که به دنبال رشد معنوی نیست و به لذتهایی که میبره دلخوشه.
 
معلولین ذهنی
تعریف معلولین ذهنی از لحاظ علمی کسانی هستند که ذهنشان رشدی ندارند و اصطلاحا میگویند در حالتی کودکانه میمانند.
بعد این مطالب به ذهنم آمد:
اول اینکه دلیلی که بچگی خیلی برای ما شیرین بوده همه چیزش اینه که همه چیزهایی که در کودکی تجربه کردیم اولین بارمون بوده و هنوز تبدیل به یک چیز صرفا ذهنی نشده بوده.
مثلا اولین بار که بستنی خوردیم ، اولین بار که از سرسره پایین امدیم ، اولین بار که دوست پیدا کردیم و...
خوب اینها چون هنوز ذهن شرطی نشده آأمی با تمام وجودش اون موضوع رو تجربه میکنه و اوج خوشایندی رو حس میکنه.
حتی اغراق نیست بگیم که هر چیزی رو که انسان تجربه میکنه هیچوقت مزه اولین بارش از یادش نمیره...
حتی این موضوع عشق اول که اغلب میگن عشق اول متفاوته و هیچی مثلش نمیشه هم همینطوره ، چون احساساتی که در عشق اول فرد تجربه میکنه اولین بارشه که تجربه میکنه و برای همین با تمام وجود و درونش اون رو احساس میکنه و نمیتونه دیگه فراموشش کنه.
و شاید این اصرار دین و تاکیدش بر ازدواج و رابطه نداشتن قبل از ازدواج هم همینه که کسی که این چیزها رو با همسرش تجربه کنه معمولا این لذت رو فراموش نمیکنه و همیشه همسرش براش یک نوستالژی شیرینه...
اما موضوع مهم اینه که آیا ماندن در کودکی و کودک بودن خوب است؟
به نظرم این موضوع از این نظر که انسان رو با ذهنی بچگانه و بدون رشد بار بیاورد اصلا موضوع خوبی نیست ، چرا که انسان در هر دوره از زندگی اش نیاز به چیزهایی دارد که اگر آنها را نداشته باشد به مشکل برمیخورد ، در کودکی باید کودک باشد و در بزرگسالی باید عقلش رشد پیدا کرده باشد و عقلی کودکانه نداشته باشد وگرنه نمیتواند درست زندگی کند و اصطلاحا یجوری در هپروت سیر میکند.
اما کودکی ویژگیهای مفیدی دارد که پیامبر آنها را اینگونه توصیف کرده اند.
کودکان را به خاطر پنج چیز دوست میدارم : اول آن‏که بسیار مى‏گِریند ، دوم آن‏که خاک بازى مى‏کنند، سوم آن‏که دعوا کردن آنان همراه با کینه نیست؛ چهارم آن‏که چیزى براى فردا ذخیره نمى‏کنند، پنجم آن‏که مى‏سازند و سپس، خراب مى‏کنند (دل‏بستگى ندارند).مواعظ العددیّه
هر کدام از این خصلت ها معرف یک صفت خوب در هر شخص است:
گریه زیاد رقت قلب را حفظ میکند و قساوت و خشم را کنترل میکند و در مقابل خطاهای انسان در درگاه خداوند و در حق بندگان خدا انسان را متواضع میکند.
خاکبازی کودکان و اینکه غروری در بین کودک وزیر و فقیر نیست حسنی است که انسان بزرگسال هم این را نگه دارد و خاکی بودن خودش را فدای غرور دروغین نکند.
دعواهای بچگانه به سرعت تمام میشوند و کینه ندارند، کینه ریشه بسیاری از معضلات رفتاری بشر است و حتی یک پزشک هومیوپاتی بهم میگفت کینه باعث سرطان میشه و خوب بحثش مفصل بود.
چیزی برای فرداشون ذخیره نمیکنند چون رزقشون رو میدونند میرسه ، این ذخیره سازی مخصوصا وقتی به افراط دربیاد انسان رو بنده وسایلش میکنه و چه انسانهایی ذخیره کردند و عمرشون نرسید ذخایرشون رو مصرف کنند.
و اینکه اسباب بازی میسازند و راحت هم خرابش میکنند چون به اون اسباب بازی دلبسته نیستند البته این دلبستگی در مورد خراب کردنشه ولی خوب بچه ها اصل اسباب بازی رو دوست دارند. اما همین خراب کردن نشان از راحت گرفتن اموره اینکه امیدشون زیاده و از خراب شدن نمیترسند.
اما عرفان حقیقی ، اساسش بر رشد روحی و معنوی انسان است و در حقیقت به ظهور رساندن فطرت اصلی اش که سراسرش محبت و مهربانی و ایثار و همنوع دوستی و فداکاریست.
یکی از کارایی که خیلی دوست دارم بازی و تفریح با کودکان و اینکه دنیای امروزی که ما با ذهن شرطی شده آنرا میبینیم را از دریچه ذهن آنها ببینیم ، اینکه ببینیم بچه ها به طرز جالبی درونشون معیارهایی برای تشخیص خوب و بد دارند و همین معیارهاست که اولا باید اصلش حفظ بشه و اسیر تبلیغات ضد خودش نشه و ثانیا باید پرورش پیدا کنه و اونوقت آدمهایی ازش بیرون میان که آسایش دیگری رو به آسایش خودشون ترجیح میدهند.
نهایتا بچه گی خصلتهای خوبی داره که حفظش برای بزرگسالی آدم خیلی مفیده ولی ماندن در کودکی هدف درستی نمیتونه باشه.
البته عکسی که گذاشتم اصلا قصدم این نبوده که بخوام این آدمها رو قضاوت کنند چرا که ما مطلقا نمیتونیم حالات درونی این آدمها رو درک کنیم و حقیقتا هر چی هم بگیم فقط تحلیلمون از دید خودمونه و من حتی واقعا اعتقاد دارم که نباید این افراد رو از جامعه جدا کرد و اینها هم انسانند و دوست دارند با همنوعشون تعامل داشته باشند.
یکی از همین افراد رو میشناسم و خیلی مهربونه و گاهی کارایی میکنه که واقعا آدم رو تحت تاثیر قرار میده ، بودن این انسانها در میان بقیه حداقلش اینه که هر فردی بدونه که از اینها برتر نیست اگر در حال آزار رسوندن به دیگران باشه یا اینکه این احتمال رو بده که هیچ امتیازی نداشته که اون معلول ذهنی نشده.و فکر نکنه خودش یکاری کرده که مثلا معلول ذهنی نشده.
و در آخر معلول ذهنی از لحاظ بنده کسیه که اسیر خزعبلات ذهن ساخته خودش شده باشه ،وبه خاطر همین ذهنیات اشتیاه دچار ناهنجاریهایی برای همنوعان خودش بشود.
۰۸
آذر
۰۱

آدم سخت گیری هستم برای اینکه در بین روحانیون کسی رو حرفهاشو کاملا باور کنم یا کاملا بهش گوش بسپارم.

اما اگر بگویم علامه طباطبایی کسی است که بنده حقیقتا بهش علاقه مند هستم بیراه نگفتم.(البته کسان دیگر هم هستند ولی ایشون از همه برای بنده بالاترن)

علامه طباطبایی
علامه طباطبایی

دلایل این علاقه رو بیان میکنم:

  1. ایشون روشی رو برای تفسیر قرآن بکار بردند که در خود قرآن به آن توصیه شده است و ائمه معصومین نیز همین روش رو انجام میدادند ، یعنی تفسیر قرآن با قرآن ،و در آخر روایات رو هم میآوردند.
  2. ایشون مسلط به فلسفه بودند و مکاتب فلسفه غرب رو مطالعه کرده بودند و روش مهمی رو که در استنباط آیات بکار بردند شاید بدون دانستن فلسفه نتیجه خوبی نمیداد.
  3. دامنه علمی ایشون بسیار گسترده است از جمله علم کلام ، اصول ، فقه، ریاضیات ،تفسیر ،فلسفه، علم رجال ، ادبیات ،عرفان ، نجوم و...
  4. زندگی ایشون به شدت ساده بوده و منبع درآمدشون زمین زراعیشون بود که حتی یه دوره ای از زندگیشون رو از نجف برمیگردند و خودشون روی زمین به کشاورزی مشغول میشوند.
  5. ایشون به شدت خوش اخلاق بودند و بعد از فوت همسر ایشان، علامه بسیار بی تابی می کردند که برخی از شاگردان به محضر ایشان آمده و عرض کردند، شما ما را به صبر دعوت می کنید حال چرا در فوت همسر خود اینقدر بی تاب شده اید، که علامه در جواب آنها فرمودند من به وفاداری همسرم بی تاب هستم، 40 سال من مشغول نوشتن و تدوین تفسیر المیزان بودم و در طی این 40 سال همسرم به گونه ای وارد اتاق می شد و برای من چایی می آورد که من متوجه نشده و صدای درب و ورود ایشان موجب پرت شدن حواس من از موضوع نشود.

کتابی از ایشون که به نظرم هر شیعه ای باید بخونه ، کتاب شیعه در اسلامه که منم پیشنهاد میدم بخونید.

و دیگر از منابع برای جوانان صحبتهای ایشون با هانری کربن فیلسوف فرانسوی است که در دو کتاب «شیعه» و «رسالت تشیع در دنیای امروز» قابل دسترسی هستند.

هانری کربن
هانری کربن

خیلی وقتها میگم اگر معارف معنوی نبودند ، چطور میشد بدون هدف و بدون عاقبت در زمین ، همچون بقیه حیوانات زندگی کرد ، و روزی هم به اعتقاد عده ای از طیف مادیگراها برای همیشه و به معنای واقعی کلمه نابود شد.

واقعا اینکه عده ای میتوانند باور کنند که فقط جنبه مادی دارند و سنسورهای معنوی خودشون رو خاموش میکنند بسیار عجیبه.

بذارید یه مثال خیلی ساده از معنا بگم:

فرض کنید شما با کسی که دوستش دارید و بهم محبت دارید (مثل خانواده ، دوست) یروز دعواتون بشه و حرفای خوبی به هم نزنید و بعدم باهم قهر کنید.بعد میبینید یکساعت بعد یه چیزی میشه که شما شدیدا به اون فرد نیاز پیدا میکنید یا مثلا اون فرد خیلی زود سر راهتون قرار میگیره یا چشم تو چشم میشید.

خب یه دیدگاه اینه که بگه این اتفاقی بوده و میخام سر به تن طرفم نباشه😅

ولی دیدگاه معناگرا اینه که شما بلافاصله متوجه میشید که اون آدم چه خوبیهایی بهتون کرده و این فرصت رو خدا سر راهتون میذاره که اگه اشتباه از شماست زود آشتی کنید و دوست بشید و اگر اشتباه از شما هم نیست اون رو ببخشید و باز دوست بشید.و بعنوان دوتا انسان نگذارید که اون قهر باعث کینه و دلخوری بشه و هم روح و روان خودتون و هم طرف مقابل رو بهش آسیب بزنه.

اینکه انسانی با این همه حرص و ولعی که برای نهایتا صد سال عمر در این دنیا میزنه ، یه لحظه هم احتمال بده شاید این عمر پایانی نداشته باشه و شاید این منزل هم تمام بشه...

حداقل از روحیه محافظه کاری دنیاگرایان هم این انتظار میره ولی ظاهرا سرگرمیهای دنیا هم سنسورها را خاموش میکنند و هم "وجود" خود فرد رو از خودش مخفی و مستتر میکنند.

پ.ن تقریبا دوسال کتابهای کریشنا مورتی و اوشو و اکهارت توله رو میخوندم که یجورایی جنبه عرفانی دارند ، از این لحاظ که آدمهایی که اندکی از دنیای مادی بیرون میرند و سنسورهاشون از عالم معنا چیزایی رو دریافت میکنه قابل توجه بودند وی اینکه نهایتا به این نتیجه رسیدم که بیشتر مثل باشگاه های ذهن پروری هستند تا خودشناسی. الان اگه بود ، دیگه وقت روشون نمیگذاشتم.

پ.ن 2 اینکه خوشبختانه برای درک دین منابع و سرچشمه های دست اولی زیاد هستند و به نظرم باید حتما در ابتدای کار به سراغ منابع دست اول رفت ، قرآن ، نهج البلاغه ، صحیفه سجادیه ، توحید مفضل و...

پ.ن3 فارغ از قانون بودن پوشش در ایران (مثل قانون بودن بی پوششی در فرانسه ، معادل همونه ، یا قانون های قطر در بازیهای جام جهانی که همه دنیا هم مجبورند رعایت کنند) ، نظر شخصیم اینه که با توجه به منابع تاریخی پوشش برای زن مسلمان واجبه ولی نباید اون رو برای غیر مسلمان اجبار کرد چرا که اصولا پوشش برای مسلمانان نوعی وجه تمایز بود برای شناخته شدن در اجتماع و دور بودن از آزار و اذیتهای غیر مسلمانان و از طرفی آیاتی که قرآن به مردان توصیه میکنه در مورد نگهداری چشم هم برای اینه که مردان بدونند ، در هر صورت اگه همه مسلمانان هم حجابشون رو رعایت کنند ، خودشون باید درون خودشون این کنترل رو داشته باشند ،البته هر چند نگاه کردن به غیر مسلمان بدون قصد لذت مجازه برای مرد مسلمان ولی هر مرد مسلمانی باید بدونه که اون نگاه ممکنه جلوتر بره... ولی اینکه در حال حاضر این بصورت قانونه اشتباه نیست مثلا میشه گفت چون اکثریت مسلمانند میخوان که بقیه هم مراعات جامعه اکثریت رو بکنند ، چیزی که فرانسوی ها در مورد اجبار بی حجابی میگویند.ولی اگه من دست اندرکار بودم(که خداروشکر نیستم) اصراری نمیکردم.این رو اینجا نوشتم چون اولا عده ای از آدمها این مطالب رو نمیخونند و ثانیا برای کسایی که مطالب بنده رو میخونند خواستم بدونن نظر شخصیم چیه.